نوروز برقع از رخ زیبا برافکند


نوروز برقع از رخ زیبا برافکند

نوروز برقع از رخ زیبا برافکند


بر گستوان به دلدل شهبا برافکند

بر گستوان به دلدل شهبا برافکند
بر گستوان به دلدل شهبا برافکند
سلطان یک سوارهٔ گردون به جنگ دی
سلطان یک سوارهٔ گردون به جنگ دی
سلطان یک سوارهٔ گردون به جنگ دی
بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند
بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند
بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند
بابیست و یک و شاق ز سقلاب ترک وار
بابیست و یک و شاق ز سقلاب ترک وار
بابیست و یک و شاق ز سقلاب ترک وار
بر راه دی کمین به مفاجا برافکند
بر راه دی کمین به مفاجا برافکند
بر راه دی کمین به مفاجا برافکند
از دلو یوسفی بجهد آفتاب و چشم
از دلو یوسفی بجهد آفتاب و چشم
از دلو یوسفی بجهد آفتاب و چشم
بر حوت یونسی به تماشا برافکند
بر حوت یونسی به تماشا برافکند
بر حوت یونسی به تماشا برافکند
ماهی نهنگ وار به حلقش فرو برد
ماهی نهنگ وار به حلقش فرو برد
ماهی نهنگ وار به حلقش فرو برد
چون یونسش دوباره به صحرا برافکند
چون یونسش دوباره به صحرا برافکند
چون یونسش دوباره به صحرا برافکند
چشمه به ماهی آید و چون پشت ماهیان
چشمه به ماهی آید و چون پشت ماهیان
چشمه به ماهی آید و چون پشت ماهیان
زیور به روی مرکز غبرا برافکند
زیور به روی مرکز غبرا برافکند
زیور به روی مرکز غبرا برافکند
آن آتشین صلیب در آن خانهٔ مسیح
آن آتشین صلیب در آن خانهٔ مسیح
آن آتشین صلیب در آن خانهٔ مسیح
بر خاک مرده باد مسیحا برافکند
بر خاک مرده باد مسیحا برافکند
بر خاک مرده باد مسیحا برافکند
آن مطبخی باغ نهد چشم بر بره
آن مطبخی باغ نهد چشم بر بره
آن مطبخی باغ نهد چشم بر بره
همچون بره که چشم به مرغی برافکند
همچون بره که چشم به مرغی برافکند
همچون بره که چشم به مرغی برافکند
از پشت کوه چادر احرام برکشد
از پشت کوه چادر احرام برکشد
از پشت کوه چادر احرام برکشد
بر کتف ابر، جادر ترسا برافکند
بر کتف ابر، جادر ترسا برافکند
بر کتف ابر، جادر ترسا برافکند
چون باد زند نیجی کهسار برکشد
چون باد زند نیجی کهسار برکشد
چون باد زند نیجی کهسار برکشد
برخاک و خاره سندس و خارا برافکند
برخاک و خاره سندس و خارا برافکند
برخاک و خاره سندس و خارا برافکند
مغز هوا ز فضلهٔ دی در زکام بود
مغز هوا ز فضلهٔ دی در زکام بود
مغز هوا ز فضلهٔ دی در زکام بود
ابرش طلی به وجه مداوا برافکند
ابرش طلی به وجه مداوا برافکند
ابرش طلی به وجه مداوا برافکند
گر شب گذار داد به بزغاله روز را
گر شب گذار داد به بزغاله روز را
گر شب گذار داد به بزغاله روز را
تا هر چه داشت قاعده عذرا برافکند
تا هر چه داشت قاعده عذرا برافکند
تا هر چه داشت قاعده عذرا برافکند
شب را ز گوسفند نهد دنبه افتاب
شب را ز گوسفند نهد دنبه افتاب
شب را ز گوسفند نهد دنبه افتاب
تا کاهش دقش به مدارا برافکند
تا کاهش دقش به مدارا برافکند
تا کاهش دقش به مدارا برافکند
در پردهٔ خماهنی ابر سکاهنی
در پردهٔ خماهنی ابر سکاهنی
در پردهٔ خماهنی ابر سکاهنی
رنگ خضاب بر سر دنیا برافکند
رنگ خضاب بر سر دنیا برافکند
رنگ خضاب بر سر دنیا برافکند
قوس قزح به کاغذ شامی به شام گاه
قوس قزح به کاغذ شامی به شام گاه
قوس قزح به کاغذ شامی به شام گاه
از هفت رنگ بین که چه طغرا برافکند
از هفت رنگ بین که چه طغرا برافکند
از هفت رنگ بین که چه طغرا برافکند
روز از برای ثقل کشی موکب بهار
روز از برای ثقل کشی موکب بهار
روز از برای ثقل کشی موکب بهار
پالان به توسن استر گرما برافکند
پالان به توسن استر گرما برافکند
پالان به توسن استر گرما برافکند
روز از کمین خود چو سکندر کشد کمان
روز از کمین خود چو سکندر کشد کمان
روز از کمین خود چو سکندر کشد کمان
بر خیل شب هزیمت دارا برافکند
بر خیل شب هزیمت دارا برافکند
بر خیل شب هزیمت دارا برافکند
روز ارنه عکس تیغ ملک بوالمظفر است
روز ارنه عکس تیغ ملک بوالمظفر است
روز ارنه عکس تیغ ملک بوالمظفر است
پس چون کمین به لشکر اعدا برافکند
پس چون کمین به لشکر اعدا برافکند
پس چون کمین به لشکر اعدا برافکند
روز ارنه تیغ خسرو مازندران شده است
روز ارنه تیغ خسرو مازندران شده است
روز ارنه تیغ خسرو مازندران شده است
چون بشکند نهال ستم یا برافکند
چون بشکند نهال ستم یا برافکند
چون بشکند نهال ستم یا برافکند
اعظم سپهبد آنکه کشد تیغ زهر فام
اعظم سپهبد آنکه کشد تیغ زهر فام
اعظم سپهبد آنکه کشد تیغ زهر فام
زهره ز شیر شرزه به هیجا برافکند
زهره ز شیر شرزه به هیجا برافکند
زهره ز شیر شرزه به هیجا برافکند
کیخسرو هدی که غلامانش را خراج
کیخسرو هدی که غلامانش را خراج
کیخسرو هدی که غلامانش را خراج
طمغاج خان به تبت و یغما برافکند
طمغاج خان به تبت و یغما برافکند
طمغاج خان به تبت و یغما برافکند
حمل خزانه اش به سمرقند برنهد
حمل خزانه اش به سمرقند برنهد
حمل خزانه اش به سمرقند برنهد
نزل ستانه اش به بخارا برافکند
نزل ستانه اش به بخارا برافکند
نزل ستانه اش به بخارا برافکند
تا بس نه دیر والی شام و شه یمن
تا بس نه دیر والی شام و شه یمن
تا بس نه دیر والی شام و شه یمن
باجش به مصر و ساو به صنعا برافکند
باجش به مصر و ساو به صنعا برافکند
باجش به مصر و ساو به صنعا برافکند
ملک عجم به کوشش دولت بپرورد
ملک عجم به کوشش دولت بپرورد
ملک عجم به کوشش دولت بپرورد
نام عرب به بخشش نعما برافکند
نام عرب به بخشش نعما برافکند
نام عرب به بخشش نعما برافکند
چون ز آب خضر جام سکندر کشد به بزم
چون ز آب خضر جام سکندر کشد به بزم
چون ز آب خضر جام سکندر کشد به بزم
گنج سکندر از پی یقما برافکند
گنج سکندر از پی یقما برافکند
گنج سکندر از پی یقما برافکند
بدر سماک نیزه که بر قلب مملکت
بدر سماک نیزه که بر قلب مملکت
بدر سماک نیزه که بر قلب مملکت
اکسیرها ز سعد موفا برافکند
اکسیرها ز سعد موفا برافکند
اکسیرها ز سعد موفا برافکند
ز آن رمح مارسان ز دم کژدم فلک
ز آن رمح مارسان ز دم کژدم فلک
ز آن رمح مارسان ز دم کژدم فلک
بیرون کند گروه به زبانا برافکند
بیرون کند گروه به زبانا برافکند
بیرون کند گروه به زبانا برافکند
پشت کمان و تیر چلیپا کند به رزم
پشت کمان و تیر چلیپا کند به رزم
پشت کمان و تیر چلیپا کند به رزم
تا اسم روم و رسم چلیپا برافکند
تا اسم روم و رسم چلیپا برافکند
تا اسم روم و رسم چلیپا برافکند
شمشیر نصرت الدین چون پر جبرئیل
شمشیر نصرت الدین چون پر جبرئیل
شمشیر نصرت الدین چون پر جبرئیل
خسف سبا به کشور اعدا برافکند
خسف سبا به کشور اعدا برافکند
خسف سبا به کشور اعدا برافکند
بخت کیالواشیر از نه فلک گذشت
بخت کیالواشیر از نه فلک گذشت
بخت کیالواشیر از نه فلک گذشت
سایه به هشت جنت ماوا برافکند
سایه به هشت جنت ماوا برافکند
سایه به هشت جنت ماوا برافکند
نه حرف نام اوست به ده نوع حرز روح
نه حرف نام اوست به ده نوع حرز روح
نه حرف نام اوست به ده نوع حرز روح
تا نقش آن، به عرض معلی برافکند
تا نقش آن، به عرض معلی برافکند
تا نقش آن، به عرض معلی برافکند
ز اشکال تیغ او قلم تیز هندسی
ز اشکال تیغ او قلم تیز هندسی
ز اشکال تیغ او قلم تیز هندسی
بر سطح ماه خط معما برافکند
بر سطح ماه خط معما برافکند
بر سطح ماه خط معما برافکند
ترتیب قوقهٔ کله بندگانش راست
ترتیب قوقهٔ کله بندگانش راست
ترتیب قوقهٔ کله بندگانش راست
رنگی که افتاب بخارا برافکند
رنگی که افتاب بخارا برافکند
رنگی که افتاب بخارا برافکند
هر شب برای طرف کمرهای خادمانش
هر شب برای طرف کمرهای خادمانش
هر شب برای طرف کمرهای خادمانش
دریای چرخ لولو لالا برافکند
دریای چرخ لولو لالا برافکند
دریای چرخ لولو لالا برافکند
هر سال مه سیاه شود بر امید آنک
هر سال مه سیاه شود بر امید آنک
هر سال مه سیاه شود بر امید آنک
روزیش نام خادم و لالا برافکند
روزیش نام خادم و لالا برافکند
روزیش نام خادم و لالا برافکند
آقسنقری است روز و قراسنقری است شب
آقسنقری است روز و قراسنقری است شب
آقسنقری است روز و قراسنقری است شب
بر هر دو نام بنده و مولا برافکند
بر هر دو نام بنده و مولا برافکند
بر هر دو نام بنده و مولا برافکند
آبای علویند کمر دار و این خلف
آبای علویند کمر دار و این خلف
آبای علویند کمر دار و این خلف
راضی بدان که سایه به آبا برافکند
راضی بدان که سایه به آبا برافکند
راضی بدان که سایه به آبا برافکند
مشفق پدر، مرید پسر به بود که نخل
مشفق پدر، مرید پسر به بود که نخل
مشفق پدر، مرید پسر به بود که نخل
بر تن کمر به خدمت خرما برافکند
بر تن کمر به خدمت خرما برافکند
بر تن کمر به خدمت خرما برافکند
گر بهر عزم کیان بر عراق و پارس
گر بهر عزم کیان بر عراق و پارس
گر بهر عزم کیان بر عراق و پارس
ظل همای رایت علیا برافکند
ظل همای رایت علیا برافکند
ظل همای رایت علیا برافکند
در گوش گوشوار سمعنا کشد عراق
در گوش گوشوار سمعنا کشد عراق
در گوش گوشوار سمعنا کشد عراق
بر دوش طیلسان اطعنا برافکند
بر دوش طیلسان اطعنا برافکند
بر دوش طیلسان اطعنا برافکند
فتح آن چنان کند ید بیضای عسکرش
فتح آن چنان کند ید بیضای عسکرش
فتح آن چنان کند ید بیضای عسکرش
کاسیب آن به عسکر و بیضا برافکند
کاسیب آن به عسکر و بیضا برافکند
کاسیب آن به عسکر و بیضا برافکند
ور بر فلک سوار برآید جو مصطفی
ور بر فلک سوار برآید جو مصطفی
ور بر فلک سوار برآید جو مصطفی
زین بر براق رفعت والا برافکند
زین بر براق رفعت والا برافکند
زین بر براق رفعت والا برافکند
مهماز او به پهلوی سرطان کند گذار
مهماز او به پهلوی سرطان کند گذار
مهماز او به پهلوی سرطان کند گذار
گر همتش لگام به جوزا برافکند
گر همتش لگام به جوزا برافکند
گر همتش لگام به جوزا برافکند
آنکه از جناب شاه به جنت برد نشان
آنکه از جناب شاه به جنت برد نشان
آنکه از جناب شاه به جنت برد نشان
رشک گران به جنت ماوی برافکند
رشک گران به جنت ماوی برافکند
رشک گران به جنت ماوی برافکند
شیر فلک به گاو زمین رخت برنهد
شیر فلک به گاو زمین رخت برنهد
شیر فلک به گاو زمین رخت برنهد
گر بر فلک نظر به معادا برافکند
گر بر فلک نظر به معادا برافکند
گر بر فلک نظر به معادا برافکند
گر نه بقای شاه حمایت کند، فنا
گر نه بقای شاه حمایت کند، فنا
گر نه بقای شاه حمایت کند، فنا
بیخ نژاد آدم و حوا برافکند
بیخ نژاد آدم و حوا برافکند
بیخ نژاد آدم و حوا برافکند
در مجمعی که شاه و دگر خسروان بوند
در مجمعی که شاه و دگر خسروان بوند
در مجمعی که شاه و دگر خسروان بوند
او کل بود که سهم بر اجزا برافکند
او کل بود که سهم بر اجزا برافکند
او کل بود که سهم بر اجزا برافکند
آری که افتاب مجرد به یک شعاع
آری که افتاب مجرد به یک شعاع
آری که افتاب مجرد به یک شعاع
بیخ کواکب شب یلدا برافکند
بیخ کواکب شب یلدا برافکند
بیخ کواکب شب یلدا برافکند
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش
روح القدس بشیبد اگر بکر همتش
پرده در این سراچهٔ اشیا برافکند
پرده در این سراچهٔ اشیا برافکند
پرده در این سراچهٔ اشیا برافکند
نشگفت اگر ز هوش شود موسی آن زمان
نشگفت اگر ز هوش شود موسی آن زمان
نشگفت اگر ز هوش شود موسی آن زمان
کایزد به طور نور تجلی برافکند
کایزد به طور نور تجلی برافکند
کایزد به طور نور تجلی برافکند
نظارگان مصر ببرند دست از آنک
نظارگان مصر ببرند دست از آنک
نظارگان مصر ببرند دست از آنک
یوسف نقاب طلعت غرا برافکند
یوسف نقاب طلعت غرا برافکند
یوسف نقاب طلعت غرا برافکند
از خلق یوسفیش به پیرانه سر جهان
از خلق یوسفیش به پیرانه سر جهان
از خلق یوسفیش به پیرانه سر جهان
پیرایهٔ جمال زلیخا برافکند
پیرایهٔ جمال زلیخا برافکند
پیرایهٔ جمال زلیخا برافکند
صخره برآورد سر رفعت چو مصطفی
صخره برآورد سر رفعت چو مصطفی
صخره برآورد سر رفعت چو مصطفی
شکل قدم به صخرهٔ صما برافکند
شکل قدم به صخرهٔ صما برافکند
شکل قدم به صخرهٔ صما برافکند
بس دوزخی است خصمش از آن سرخ رو شده است
بس دوزخی است خصمش از آن سرخ رو شده است
بس دوزخی است خصمش از آن سرخ رو شده است
کآتش به زر ناسره گونا برافکند
کآتش به زر ناسره گونا برافکند
کآتش به زر ناسره گونا برافکند
چه خصم بر نواحی ملکش کند گذر
چه خصم بر نواحی ملکش کند گذر
چه خصم بر نواحی ملکش کند گذر
چه خوک دم به مسجد اقصی برافکند
چه خوک دم به مسجد اقصی برافکند
چه خوک دم به مسجد اقصی برافکند
از تاختن عدو به دیارش چه بد کند؟
از تاختن عدو به دیارش چه بد کند؟
از تاختن عدو به دیارش چه بد کند؟
یا بولهب چه وهن به طاها برافکند؟
یا بولهب چه وهن به طاها برافکند؟
یا بولهب چه وهن به طاها برافکند؟
نقصی به کاسهٔ زر پرویز کی رسد
نقصی به کاسهٔ زر پرویز کی رسد
نقصی به کاسهٔ زر پرویز کی رسد
ز آن خرمگس که سایه به سکبا برافکند
ز آن خرمگس که سایه به سکبا برافکند
ز آن خرمگس که سایه به سکبا برافکند
گردون به خصم او چه کلاه مهی دهد
گردون به خصم او چه کلاه مهی دهد
گردون به خصم او چه کلاه مهی دهد
کس دیو را چه زیور حورا برافکند
کس دیو را چه زیور حورا برافکند
کس دیو را چه زیور حورا برافکند
مدبر بزاد خصمش و گوید که مقبلم
مدبر بزاد خصمش و گوید که مقبلم
مدبر بزاد خصمش و گوید که مقبلم
بر خود چنین لقب بچه یارا برافکند
بر خود چنین لقب بچه یارا برافکند
بر خود چنین لقب بچه یارا برافکند
نه دمنه چون اسد نه در منه نام چو سنبله است
نه دمنه چون اسد نه در منه نام چو سنبله است
نه دمنه چون اسد نه در منه نام چو سنبله است
هر چند نام بیهده کانا برافکند
هر چند نام بیهده کانا برافکند
هر چند نام بیهده کانا برافکند
دستش به نیزه ای که علی الروس اژدهاست
دستش به نیزه ای که علی الروس اژدهاست
دستش به نیزه ای که علی الروس اژدهاست
اقلیم روس را به تعدا برافکند
اقلیم روس را به تعدا برافکند
اقلیم روس را به تعدا برافکند
از نام شاه و نام بداندیش او فلک
از نام شاه و نام بداندیش او فلک
از نام شاه و نام بداندیش او فلک
بر لوح بخت خط معما برافکند
بر لوح بخت خط معما برافکند
بر لوح بخت خط معما برافکند
ز آن نام فر بدین سر مسعود بر نهد
ز آن نام فر بدین سر مسعود بر نهد
ز آن نام فر بدین سر مسعود بر نهد
زان نام اخ بدان دل دروا برافکند
زان نام اخ بدان دل دروا برافکند
زان نام اخ بدان دل دروا برافکند
هر شیر خواره را نرساند به هفت خوان
هر شیر خواره را نرساند به هفت خوان
هر شیر خواره را نرساند به هفت خوان
نام سفندیار که ماما برافکند
نام سفندیار که ماما برافکند
نام سفندیار که ماما برافکند
شاها طراز خطبهٔ دولت به نام توست
شاها طراز خطبهٔ دولت به نام توست
شاها طراز خطبهٔ دولت به نام توست
نام آن بود که دولت برنا برافکند
نام آن بود که دولت برنا برافکند
نام آن بود که دولت برنا برافکند
اسم بلند هم به بلند اختری دهد
اسم بلند هم به بلند اختری دهد
اسم بلند هم به بلند اختری دهد
چون روزگار قرعهٔ اسما برافکند
چون روزگار قرعهٔ اسما برافکند
چون روزگار قرعهٔ اسما برافکند
دست تو شمس و خطی تو خط استواست
دست تو شمس و خطی تو خط استواست
دست تو شمس و خطی تو خط استواست
کاقلیم شرک را به تعزا برافکند
کاقلیم شرک را به تعزا برافکند
کاقلیم شرک را به تعزا برافکند
آری به نای جادوی فرعونی از جهان
آری به نای جادوی فرعونی از جهان
آری به نای جادوی فرعونی از جهان
ثعبان اسود و ید بیضا برافکند
ثعبان اسود و ید بیضا برافکند
ثعبان اسود و ید بیضا برافکند
گفتم که افتاب کفی، سهوم اوفتاد
گفتم که افتاب کفی، سهوم اوفتاد
گفتم که افتاب کفی، سهوم اوفتاد
سهم تو سهو بر دل دانا برافکند
سهم تو سهو بر دل دانا برافکند
سهم تو سهو بر دل دانا برافکند
خود آفتاب پیش سخای تو سائلی است
خود آفتاب پیش سخای تو سائلی است
خود آفتاب پیش سخای تو سائلی است
کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند
کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند
کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند
دارم نیاز جنت بزم تو لاجرم
دارم نیاز جنت بزم تو لاجرم
دارم نیاز جنت بزم تو لاجرم
عم دوزخی بر این دل دروا برافکند
عم دوزخی بر این دل دروا برافکند
عم دوزخی بر این دل دروا برافکند
زی چشمهٔ حیات رسم خضروار اگر
زی چشمهٔ حیات رسم خضروار اگر
زی چشمهٔ حیات رسم خضروار اگر
چشمم نظر به مجلس اعلی برافکند
چشمم نظر به مجلس اعلی برافکند
چشمم نظر به مجلس اعلی برافکند
حربا منم تو قرصهٔ شمسی، روا بود
حربا منم تو قرصهٔ شمسی، روا بود
حربا منم تو قرصهٔ شمسی، روا بود
گر قرص شمس نور به حربا برافکند
گر قرص شمس نور به حربا برافکند
گر قرص شمس نور به حربا برافکند
زرد است روی آزم و خوش ذوق خاطرم
زرد است روی آزم و خوش ذوق خاطرم
زرد است روی آزم و خوش ذوق خاطرم
چون زعفران که رنگ به حلوا برافکند
چون زعفران که رنگ به حلوا برافکند
چون زعفران که رنگ به حلوا برافکند
آزاده بندگیت رها چون کند چو دیو
آزاده بندگیت رها چون کند چو دیو
آزاده بندگیت رها چون کند چو دیو
کو خرمن بهشت به نکبا برافکند
کو خرمن بهشت به نکبا برافکند
کو خرمن بهشت به نکبا برافکند
کس خدمتت گذارد یا خود به قحط سال
کس خدمتت گذارد یا خود به قحط سال
کس خدمتت گذارد یا خود به قحط سال
از حلق کس نوالهٔ حلوا برافکند
از حلق کس نوالهٔ حلوا برافکند
از حلق کس نوالهٔ حلوا برافکند
ملک عجم چو طعمهٔ ترکان اعجمی است
ملک عجم چو طعمهٔ ترکان اعجمی است
ملک عجم چو طعمهٔ ترکان اعجمی است
عاقل کجا بساط تمنا برافکند
عاقل کجا بساط تمنا برافکند
عاقل کجا بساط تمنا برافکند
تن گر چه سو و اکمک از ایشان طلب کند
تن گر چه سو و اکمک از ایشان طلب کند
تن گر چه سو و اکمک از ایشان طلب کند
کی مهر شه به آتسز و بغرا برافکند
کی مهر شه به آتسز و بغرا برافکند
کی مهر شه به آتسز و بغرا برافکند
زال ار چه موی چون پر زاع آرزو کند
زال ار چه موی چون پر زاع آرزو کند
زال ار چه موی چون پر زاع آرزو کند
بر زاغ کی محبت عنقا برافکند
بر زاغ کی محبت عنقا برافکند
بر زاغ کی محبت عنقا برافکند
یعقوب هم به دیدهٔ معنی بود ضریر
یعقوب هم به دیدهٔ معنی بود ضریر
یعقوب هم به دیدهٔ معنی بود ضریر
گر مهر یوسفی به یهودا برافکند
گر مهر یوسفی به یهودا برافکند
گر مهر یوسفی به یهودا برافکند
بهرام ننگرد به براهام چون نظر
بهرام ننگرد به براهام چون نظر
بهرام ننگرد به براهام چون نظر
بر خان و خوان لنبک سقا برافکند
بر خان و خوان لنبک سقا برافکند
بر خان و خوان لنبک سقا برافکند
آن کش غرض ز بادیه بیت الحرم بود
آن کش غرض ز بادیه بیت الحرم بود
آن کش غرض ز بادیه بیت الحرم بود
کی چشم دل به حله و احیا برافکند
کی چشم دل به حله و احیا برافکند
کی چشم دل به حله و احیا برافکند
آن کس که یافت طوبی و طرف ریاض خلد
آن کس که یافت طوبی و طرف ریاض خلد
آن کس که یافت طوبی و طرف ریاض خلد
طرفه بود که چشم به طرفا برافکند
طرفه بود که چشم به طرفا برافکند
طرفه بود که چشم به طرفا برافکند
این شعر هر که بشنود از شاعران عصر
این شعر هر که بشنود از شاعران عصر
این شعر هر که بشنود از شاعران عصر
زهره ز رشک صاحب انشا برافکند
زهره ز رشک صاحب انشا برافکند
زهره ز رشک صاحب انشا برافکند
کو عنصری که بشنود این شعر آب دار
کو عنصری که بشنود این شعر آب دار
کو عنصری که بشنود این شعر آب دار
تا خاک بر دهان مجارا برافکند
تا خاک بر دهان مجارا برافکند
تا خاک بر دهان مجارا برافکند
چندان بمان که ماه نو آید عیان ز شرق
چندان بمان که ماه نو آید عیان ز شرق
چندان بمان که ماه نو آید عیان ز شرق
وز سوی غرب صبح تلالا برافکند
وز سوی غرب صبح تلالا برافکند
وز سوی غرب صبح تلالا برافکند
بادت سعادت ابد و با تو بخت را
بادت سعادت ابد و با تو بخت را
بادت سعادت ابد و با تو بخت را
مهری که جان سعد به اسما برافکند
مهری که جان سعد به اسما برافکند
مهری که جان سعد به اسما برافکند
بخت تو خواب دیدهٔ بیدار تا ز امن
بخت تو خواب دیدهٔ بیدار تا ز امن
بخت تو خواب دیدهٔ بیدار تا ز امن
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند
تو شاد خوار عافیتی تا وبای غم
تو شاد خوار عافیتی تا وبای غم
تو شاد خوار عافیتی تا وبای غم
طاعون به طاعن حسد آوا برافکند
طاعون به طاعن حسد آوا برافکند
طاعون به طاعن حسد آوا برافکند
عدل تو آن طراز که بر آستین ملک
عدل تو آن طراز که بر آستین ملک
عدل تو آن طراز که بر آستین ملک
هر روز نو طراز مثنا بر افکند
هر روز نو طراز مثنا بر افکند
هر روز نو طراز مثنا بر افکند
خصمان اسیر قهر تو تا هم به دست قهر
خصمان اسیر قهر تو تا هم به دست قهر
خصمان اسیر قهر تو تا هم به دست قهر
بنیادشان خدای تعالی برافکند
بنیادشان خدای تعالی برافکند
بنیادشان خدای تعالی برافکند